دوشنبه

شعرکوتاه پنالتی

وقتی که مچ پایش را زدم به روی من افتاد

بدنش را بغل کردم و غلت زدیم

عشق توی رگ هایمان می‌دوید

زانو هایمان به هم میخورد

چمن ها کنده می شد

نفس هایش بوی گل میداد

داور سوت کشید

من اخراج شدم