دوشنبه

متن کوتاه کارمند و بیکار

من زنی می‌شناختم،کارمند

آویزان از دستگیره‌ی مترو،

چشمانش مدام روی صفحه‌ی موبایل،

انگار می‌خواست از این شهر،

در یک پیامِ نخوانده بگریزد.

و مردی،بیکار

ایستاده کنـار پیاده‌رو،

با یک لیست خرید و سیگاری خاموش،

که حساب دخل و خرجش را

روی کف دستش جمع می‌زد.

آن شب

زن موبایلش را خاموش کرد،

مرد سیگارش را روشن،

ساعت ها گذشت 

در سکوت طولانی مدت،که اسمش تهران بود.